خوني ريخته مي شود ... خون خدا.... نمي فهمم! ... من نمي فهمم ! ... من اين را نمي فهمم ! ...
خيال زلفتان را در آشفتگي باد مي بافتم/در اين تيره شب وادي ايمن/دلم خوش بود به مهتاب نگاه آسماني شما/پيمانه از غيب مي زدي آقا .. /من تازه مسلمان را چه به بدمستي؟/ما سر نهاده ايم و خلاص!/باقي بقاي عمر شما ....