امروز کاروان به کربلا رسید....
گوش کن صدای زنگ کاروان را که در صحرا طنین انداخته است.و چه زیبا کاروانی است.علی اصغر، چه زیبا در دامان رباب آرام گرفته است.
رقیه چه کودکانه سراپا لبخند است.عباس را بنگر که با چه صلابتی از حریم آل الله حراست می کند.حبیب چه عاشقانه به این صحرا می نگرد.
و نگاه نگران زینب است که قلب سکینه را می لرزاند.نگاهی که نگران حسین است و...حسین(ع)
در این صحرا به چه مینگرد با این نگاه غریب در پی چیست؟با این سکوت روحانی اش کدامین ندای هدایت را فریاد میزند؟
و درست همان دم که با آن آرامش دریایی اش می گوید: اتراق می کنیم ، بند دل زینب پاره می شود....
کاش آن سیاهی هایی که از دور دیده می شوند نخلستان باشند...