امروز کاروان به کربلا رسید....
گوش کن صدای زنگ کاروان را که در صحرا طنین انداخته است.و چه زیبا کاروانی است.علی اصغر، چه زیبا در دامان رباب آرام گرفته است.
رقیه چه کودکانه سراپا لبخند است.عباس را بنگر که با چه صلابتی از حریم آل الله حراست می کند.حبیب چه عاشقانه به این صحرا می نگرد.
و نگاه نگران زینب است که قلب سکینه را می لرزاند.نگاهی که نگران حسین است و...حسین(ع)
در این صحرا به چه مینگرد با این نگاه غریب در پی چیست؟با این سکوت روحانی اش کدامین ندای هدایت را فریاد میزند؟
و درست همان دم که با آن آرامش دریایی اش می گوید: اتراق می کنیم ، بند دل زینب پاره می شود....
کاش آن سیاهی هایی که از دور دیده می شوند نخلستان باشند...
چیست این سرّ مگوی عالم هستی؟
این عظمت مستور
رمز و رازی که گاه از دل ناموس الله می تراود و به ناچار با ضربت سیلی و میخ در خاموش می شود .
گاه به قعر چاه هایی که بدست ید الله حفر شده ریخته می شود .
گاه از فرق شکافته اسدالله فوران می کند .
گاه از لب جگر گوشه نبی جوشش کرده و با جحد نامحرمان جگری به جا نمی ماند.
گاه از لسان ثار الله بر منبری به بلندای نیزه به گوش می رسد و گاه ...
دیگر زمین و زمان تاب تحمل ندارد ...
اینبار ربّ عالم است که پرده از اسرار بر می دارد
آری ، اینبار کلام کلام حضرت حق است ...
اما ...
اما اینبار کلمات تاب تحمل ندارند ...
ک ه ی ع ص
آری ...
اکنون روضه خوان خود حضرت حق است ...
ولی مصیبت آنچانان عظیم است که همانند آن پیکرهای پاک کلمات نیز چاک چاک و قطعه قطعه می شوند
ک ه ی ع ص
کربلا ... هلاک خاندان پیامبر ... یزید ... عطش ... صبر ...
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟
حسین سر چشمه خورشید است و ...
بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است،
با قلبی که در آن چشمه خورشید می جوشد.
و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن:حسین،حسین،حسین... (شهید سید مرتضی آوینی)
5 شب دیگر مانده تا طلوع عشق و چقدر این شمارش معکوس سخت است و سنگین...
وای که این روزها چقدر دیر میگذرد...