چند غزل از امام خمینی (ره)
غمزه دوست
جــــــــز سر کوى تــــــو اى دوست، نـــــــدارم جایى در سرم نیست، بجز خاک درت سودایى
بـــــــر در میکـــــــــده و بتکــــــــــده و مسجد و دیر سجــــده آرم که تو شاید، نظرى بنمایى
مشکلى حــــــل نشد از مـــــدرسه و صحبت شیخ غمـــــزه اى تا گره از مشکل ما بگشایى
این همـــــه مــــــــا و منـــــى، صـوفى درویش نمود جلــــــــوه اى تا من و ما را ز دلــم بزدایى
نیستم، نیست، که هستى همه در نیستى است هیچم و هیچ کـــــه در هیچ نظــر فرمایى
پـــــى هـــــر کس شـــدم، از اهل دل و حال و طرب نشنیدم طــــــــرب از شــــاهد بزم آرایى
عـــــــاکف درگـــــــــــه آن پرده نشینم، شب و روز تا به یک غمزه او، قطـــــره شود دریایى
دیار دلدار
کــــور کورانه به میخانه مرو، اى هشیار خـــانه عشق بــــود، جــــــامه تزویر برآر
عـاشقانند در آن خانه، همه بى سر و پا سروپـــــایى اگرت هست، در آن پانگذار
تــــو که دلبسته تسبیحى و وابسته دیر ســـاغر بـــــــاده از آن میکده، امید مدار
پاره کن سبحه و بشکن درِ این دیر خراب گر که خــواهى شوى آگاه، ز سرّالاسرار
گـــر ندارى سر عشاق و ندانى ره عشق سر خــود گیر و ره عشق به رهوار سپار
باز کن این قفس و پاره کن این دام از پاى پــــرزنان، پـــــردهدران رو به دیــــار دلدار
آرزوها
در دلـــــــم بــــــــود که آدم شوم؛ امّا نشدم بــــىخبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم
بـــــــر درِ پیــــــرِ خــــــرابــــات نهم روى نیاز تا بــه این طایفه محرم شوم؛ امّا نشدم
هجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهم تا بـــه اسمـــــاء معلّم شوم؛ امّا نشدم
از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق رستــــه از کوثر و زمزم شوم؛ امّا نشدم
فــــــــــارغ از خـویشتن و واله رخسار حبیب همچنــــان روح مجسم شوم؛ امّا نشدم
سر و پا گوش شوم، پاى به سر هوش شوم کـــــز دَم گرم تو مُلهَم شوم؛ امّا نشدم
از صفــــــا راه بیابــــــم به ســــــــوى دار فنا در وفــــا یــــــار مسلّم شوم؛ امّا نشدم
خواستم بر کنم از کعبه دل، هر چه بت است تــــا بــــرِ دوست مکرّم شوم؛ امّا نشدم
آرزوهــــا همـــــه در گور شد اى نفس خبیث در دلــــم بــــود کـه آدم شوم؛ امّا نشدم
انتخاب غزل از غزلیات امام(ره) خیلی سخت بود.لینک دیوان ایشون رو گذاشتم.امیدوارم استفاده کنید.
روحش شاد.
دیوان اشعار امام خمینی
امشب شب یلدای تاریخ است و تاریک است فردا زمان روز موعود است بیدارید؟
بعد از تمام گریـــــه ها و ادعای عشـــــــق فردا اگر مولا بیاید هم ، وفا دارید؟
بانگ شعیب و ناله اش
وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد آسمان
آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت
وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت
خامش، رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن
دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود
من در روم بهر لقاء
درباره حضرت شعیب علیه السلام گزارش شده است که وقتی خداوند از او پرسید که چرا می گرید؟ گفت: گریه من از ترس دوزخ یا طمع بهشت نیست بلکه برای شوق لقاء و دیدار تو است و چند بیت بالا از جناب مولانا در این زمینه است. در آرزوی روزی که دیدار معشوق همه آرزویمان شود.
اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنا
والسلام علیک یا سیدی و رحمه الله و برکاته
عباس که مظهر وفا و شرف است نور دل و دیده امیر نجف است
با یاری حجت زمانش آموخت دنبال امام عصر رفتن هدف است.