آدمها در جستجوی آب از روستاها کوچ کردند. زمینها و مزرعههای بیآب و علف را به داغی آفتاب سپردند و رفتند.
خبر بارش باران و جوشیدن چشمهای در شهری دور، حتی اگر دروغ هم بود همة آنهایی را که دست و پایی و نایی برای حرکت داشتند آوارة شهر و روستا و کوه و دشت میکرد.
سکوتی سنگین چون بختک بر سر همة ساکنان شهرها و روستاها فروافتاده بود.
وقتی باران نبارید، همه چشمها به چشمهها، قناتها و چاهها دوخته شد و زندگی هر روزی، اگرچه کمی سخت بود امّا، ادامه یافت تا اینکه تابستان و پاییز هم آمدند و رفتند و زمستان؛ امّا ابری به آسمان نیامد و بارانی نبارید. ادامه مطلب...