در این شب یلدا که می آید
دعا کنیم که تا زمستان نرسیده
بهار دل ها از راه برسد
و خدا قبل از سپیده دم فردا
یلدای دوریش را پایان بخشد ...
امشب دوباره دلم در هوای کوی تو می تپد.
امشب دوباره دلم هوای دیدارت را کرده است.
به دنبال سکوتی عمیق هستم
تا شاید در آن سکوت و در اعماق وجودم تو را بیابم
نه برای یک بار که همواره بیابم
گاهی چقدر آسمان روسیاه می شود و هر لحظه از زندگی شب یلدا،
تمام چشمهایم سفید شده
و می ترسم تا رسیدن به حادثه شهره نگاهت، کاسه صبر سرریز شود.
در این روزها و شبها، در هجوم بی امان خستگی ها و طوفان ها
در خلیج اندوه هایی که هر چه بیشتر دست و پا می زنیم بیشتر غرق می شویم
اگر نبود دل خوشی به درد ودل های شبانه با تو
اگر نبود شعف اولین صبح بخیر به تو و خیال شیرین شنیدن پاسخت
نمی دانم حالا حیران آسمان کدام هامون بودم...!
هر چند تو همیشه هستی
و این منم که گاهی از افضل فیض ها که حضور در کلاس چشم براهی توست
وا می مانم و غایب می شوم،
که وجود تو لطف است و تصرفت در امور لطفی دیگر
و اگر عدم تصرفی هم هست از ناحیه ماست.*
خوب می دانم که راه بسوی تو همیشه باز است،
و حتی بهتر می دانم این رخصت سبز تنها از آن کسی است که
باغبان عنایتش را بر او بخواهد و احسانش را بر وی کامل کند؛
ولی باز چه خوش خیالانه،
جوشانده امید را سر می کشم و دستانت را می گیرم
می نشانمت روبروی دلتنگی ساکتم
چشمان لرزان را می بندم و شروع می کنم به حرفهای حرفهایت
به او که " بکَ یُنزّلُ الغیثَ " اقتدا می کنم
و همه باران های شبانه را پیشکشت
و همه تفال های رو به نورم را به تو تعبیر می کنم
درِ فالنامه دل را به شوق نقش خیال آمدنت می گشایم
و فال دوامی بر پیمان انتظار و شکیبایی می زنم؛
و چه شیرین..شیرین..شیرین...
یوسف گم گشته گر ناید به کنعان غم مخور
بیندش یعقوب اندر مصر سلطان غم مخور
* خواجه نصیر طوسی رحمه الله : " وُجودُهُ لُطفّ و تَصرﱡفهُ لُطفّ آخَر و عَدَمُهُ منّا
چونان نسیم
تن پوش تو زلال ستاره است.
در سایه ات بهار آیینه می کارد.
ای ایستاده سبز،
ای سبز ایستاده!
باران تکرار نام توست.
مولای من !
شب هنوز در تداوم است و منتظران طلوعت به قنوت نشسته
اند و به قامت رعنایت رکوع می برند وجای پای تو ، سجده گاه خستگانی است که هزار رکعت نیاز ، نذر ناز نگاه تو می کنند . روزگار هنوز گرفتار خشم خداوند است ! و این قهر ، تاریخ را در شب فراق تو به انتظار صبح حضورت نشانده است .نمی دانم تا سپیده دم فرج ، چند نافله مانده است . نمی دانم کدام قنوت عطشناک ، به دامن عنایت تو ، توفیق استجابت خواهد یافت تا از قله های بلند غیبت ، به دنیای خاکی ما نزول فرمایی ! نمی دانم بوی شوقی که از نفسهای غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند ؟ اما این یلدای هجر ، که از شفق حضور تو التهاب سپیده زدن دارد ، در انتظاری شیرین می سوزد . لحظه لحظه این شب ، شکوای هجران تو را به آسمان می برد . ستاره های سوسوزنِ این شب که منتظران را به افق های روشن فجر ، بشارت می دهند وامداران روشنایی خورشید روی توأند. اما در انتهای این یلدای هجر ، بارانی می بارد که افق های غبار گرفته شب را به ساحل سیماب گون سپیده ، کوچ می دهد . آن سان که شکوفه های انتظار ، در انفاس مسیحایی آن به گُل می نشینند .
برگرفته از وبلاگ عاشقان علی علیه السلام