سلام آقا
گلوی حرف دلم واسه گفتن غیبت تو خشک شد
اومدم از محرم و صفری بگم که چه زود گذشت. دلم گرفت به یاد چشمای پر خونت و قلب صبورت...
آخه تو خیلی دعا کردی برا امتت تا سفینة النجاة بشه کشتی نجاتشون
می خوام بگم از بهاری که می خواد بیاد، چیزی ندارم واسه گفتن جز این که آرزو دارم کنار سفره هفت سین که می شینم " یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر الیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال" رو تو چشمای تو با زمزمه دل نشینت ببینم و بشنوم.
خدا به داد ما برسه اگه سال های عمرمون با بی تو بودن بگذره و این ما باشیم که کنار سفره هفت سین با بی تفاوتی نشسته باشیم به انتظار این که لحظه تحویل سالی برسه که ما از اون انتظار نداشته باشیم تو رو برامون بیاره ...
گاه
چه زیبا می شوم وچه زلال
آری غرقم در دریای تو دریای همیشه آرامت
اما چه شد که تلاطم وجودم را فرا گرفت ، ای کاش " گاه " اول حرفم مبدل می گشت به " همیشه "
بعونک یا محبوب
و باذن مولانا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
مولای من! آرزو داشتم مرا عبدالمهدی می نامیدند. دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده، حلقه غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند! کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و ِحز تو را هم راهم می کردند!
مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن « یا مهدی » وا می داشتند!
ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را برایم هجّی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه ی تکلیفم قرار می داد.
در دوره راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راه نمایی نکرد.
در سال های دبیرستان، کسی مرا با تو- که مدیر عالم امکان هستی- پیوند نزد.
در کتاب جغرافی ما، صحبتی از « ذی طوی» و « رضوی» نبود.
در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.
در درس دینی، به ما نگفتند « باب الله » و « دیان دین » حق تویی.ادامه مطلب...
مولای من
تو
آن دور از وطنی که دور از ما نیستی
من
آن در وطنم که از تو دور مانده ام