سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دنیا همچون سوارانند که در خوابند و آنان را مى‏رانند . [نهج البلاغه]
نجوا - وبلاگ اهالی کانون انتظار

بهترین مرورگر اینترنتی برای مشاهده این قالبِ وبلاگ
Internet Explorer
میباشد.
عناوین یادداشت ها
دست نوشته[17] . نجوا[10] . حسینیه[9] . اخبار کانون[6] . تذکر[6] . شعر[5] . حدیث[4] . دانشگاه[2] . فاطمیه[2] . مقاله . غدیر . تدبر در قرآن .

نشریه تاظهور
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

وب سایت ستاد برگزاری سفر عتبات عالیات

کانون انتظار دانشگاه امیرکبیر
نجوا - وبلاگ اهالی کانون انتظار
کل بازدید : 59274
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4

جستجوی در وبلاگ




اشتراک
 
دلِ شکسته..
  • نویسنده : یزدانی:: 87/4/12:: 6:15 عصر
  • بسم الله.

    اگر فرصت داشتید این فایل رو تا آخر گوش بدید.

    برای داونلود فایل اینجا کلیک کنید.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اللهم عجل لولیک الفرج
  • نویسنده : پروانیا:: 86/1/1:: 1:3 صبح
  • سلام آقا

    گلوی حرف دلم واسه گفتن غیبت تو خشک شد

    اومدم از محرم و صفری بگم که چه زود گذشت. دلم گرفت به یاد چشمای پر خونت و قلب صبورت...

    آخه تو خیلی دعا کردی برا امتت تا سفینة النجاة بشه کشتی نجاتشون

    می خوام بگم از بهاری که می خواد بیاد، چیزی ندارم واسه گفتن جز این که آرزو دارم کنار سفره هفت سین که می شینم " یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر الیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال" رو تو چشمای تو با زمزمه دل نشینت ببینم و بشنوم. 

                                                                                                  

    خدا به داد ما برسه اگه سال های عمرمون با بی تو بودن بگذره و این ما باشیم که کنار سفره هفت سین با بی تفاوتی نشسته باشیم به انتظار این که لحظه تحویل سالی برسه که ما از اون انتظار نداشته باشیم تو رو برامون بیاره ...


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    می آیی...
  • نویسنده : پروانیا:: 85/10/28:: 9:37 عصر
  • گاه

     چه زیبا می شوم وچه زلال

    آری غرقم در دریای تو دریای همیشه آرامت

    اما چه شد که تلاطم وجودم را فرا گرفت ، ای کاش " گاه " اول حرفم مبدل می گشت به " همیشه "

                                 


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    تولدی دوباره
  • نویسنده : یزدانی:: 85/10/15:: 3:8 صبح
  • بعونک یا محبوب
    و باذن مولانا مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

    مولای من! آرزو داشتم مرا عبدالمهدی می نامیدند. دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند. ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده، حلقه غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند! کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و ِحز تو را هم راهم می کردند!
    مهدی جان! دوست داشتم با نام نامی تو زبان باز می کردم. ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن « یا مهدی » وا می داشتند!
    ای کاش مهد کودکم، مهد آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم، الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را برایم هجّی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه ی تکلیفم قرار می داد.
    در دوره راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راه نمایی نکرد.
    در سال های دبیرستان، کسی مرا با تو- که مدیر عالم امکان هستی- پیوند نزد.
    در کتاب جغرافی ما، صحبتی از « ذی طوی» و « رضوی» نبود.
    در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.
    در درس دینی، به ما نگفتند « باب الله » و « دیان دین » حق تویی.ادامه مطلب...

    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    غربت...
  • نویسنده : پروانیا:: 85/10/9:: 12:34 صبح
  •   مولای من

                 تو

           آن دور از وطنی که دور از ما نیستی

                من

           آن در وطنم که از تو دور مانده ام

     

                                             

     

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
       1   2      >